حدیث نفس

امام صادق علیه السلام : دل به نوشتن آرام می گیرد.

حدیث نفس

امام صادق علیه السلام : دل به نوشتن آرام می گیرد.

حدیث نفس

بسم الله الرحمن الرحیم
مدت های خیلی زیادی پیش، قصد کرده بودم این بلاگ رو به یه سمت و سوی خاص ببرم و براش یه عنوان تعیین کنم.عنوانی که بتوان در آن قدم زد و عمیق شد.تا اینکه همان مدت ها پیش! یکی از دوستان پیشنهاد کرد نقد کتاب هایی رو که میخونم بنویسم.تا هم خوانده هایم ثبت بشود و هم قلمم محکم تر.خوب برای آدم کتاب خونی مثل من این موضوع خیلی خوبی بود و خودم هم خیلی خیلی پسندیدمش.اما خوب ! امان از امتحان و درس و ...
البته خوب زغال خوب هم بی تاثیر نبوده :-)
تا اینکه بالاخره تعطیلات پیش آمده مناسبت خوبی شد برای آنکه یک یا علی بگوییم و شروع کنیم به نوشتن. جدی نوشتن و مستمر نوشتن. ان شا الله...
--------------------------------------
دانشجوی کامپیوتر هستم. برای خودم یه دنیای قشنگ دارم و توش زندگی می کنم.
و مطالب این وبلاگ هم گوشه ای از دنیای منه...


بالاخره هر انسانی ممکن است در مسیر زندگی اش با سوال هایی مواجه شود که پاسخ آنها را در زندگی روزمره! خود پیدا نکند. معمولا اکثر این سوالات خیلی دردسر ساز به نظر نمی رسند و می توان آنها را در گنجه ای خاک خورده گوشه دلمان قایم کنیم تا بتوانیم به کارهای مهم!!! زندگی روزمره! مان برسیم. 

اما خوب!... 

به قول یکی از مشاوران دوره پیش دانشگاهی ام ، زندگی انسان ها مانند یک منحنی است. یک خط خم و راست بشو ، که اگر بخواهی کلش را بررسی کنی تنها بررسی چند نقطه مهم از آن برای تو کافی است.

نقاط بحرانی!!!!!1

نقاط بحرانی معمولا شامل مینیمم یا ماکزیمم های نسبی بود! یا مثل نقطه عطف ، کل مسیر منحنی را تغییر می داد. در واقع اگر بخواهیم تمثیلی از نقاط بحرانی برای زندگی انسان ها بیاوریم، 

باید گفت:

نقاط بحرانی منحنی زندگی ، آن نقاطی است که کلا روزمرگی! انسان را برهم می زند.

برای خواندن باقی مطلب در "ادامه مطلب " منتظرتان هستم

۱۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۲ ، ۱۷:۴۹
زینب ...




دریافت
مدت زمان: 4 دقیقه 15 ثانیه 


متن شعر:

با اشک‌هاش دفتر خود را نمور کرد 
ذهنش ز روضه‌های مجسم عبور کرد
در خود تمام مرثیه‌ها را مرور کرد
شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد

احساس کرد از همه عالم جدا شده‌ست
در بیت‌هاش مجلس ماتم به پا شده‌ست

در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت
وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت
وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت
مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت

باز این چه شورش است که در جان واژه‌ها‌ست
شاعر شکست‌خورده طوفان واژه‌ها‌ست

بی‌اختیار شد قلمش را رها گذاشت
دستی ز غیب قافیه را کربلا گذاشت
یک بیت بعد، واژه لب‌تشنه را گذاشت
تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت


حس کرد پا به پاش جهان گریه می‌کند
دارد غروب فرشچیان گریه می‌کند

با این زبان چگونه بگویم چه‌ها کشید
بر روی خاک و خون بدنی را رها کشید
او را چنان فنای خدا بی‌ریا کشید
حتی براش جای کفن بوریا کشید

در خون کشید قافیه‌ها را، حروف را
از بس که گریه کرد تمام لهوف را

اما در اوج روضه کم آورد و رنگ باخت
بالا گرفت کار و سپس آسمان گداخت
این بند را جدای همه روی نیزه ساخت
"خورشید سر بریده غروبی نمی‌شناخت


بر اوج نیزه گرم طلوعی دوباره بود"
او کهکشان روشن هفده ستاره بود

خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن...
پیشانی‌اش پر از عرق سرد و بعد از آن...
خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن...
شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن...

در خلسه‌ای عمیق خودش بود و هیچ کس
شاعر کنار دفترش افتاد از نفس...

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۲ ، ۲۲:۳۳
زینب ...

بسم الله الرحمن الرحیم


به حرم که رسیدم ، 

قلبم به تپش افتاد

چه قدر منتظر این لحظه بودم...

صحن انقلاب،

و آن گنبد طلایی زیبا که به چشمم خورد، 

همه چیز یادم رفت!

دیگر من بودم و امام...

مثل یک سر گشته بی کس، بی پناه وگناهکار

زدم زیر گریه 

های های...

و در دنیای خیال، خودم را رها کردم روی پاهای امام...

به او پناه بردم و زار زار گریه کردم.

زخمی و خسته، انگار که دیگر اصلا جان نداشته باشم!

...

که ناگهان پرنده ای که زخمی شده بود از بالای دیوار محکم جلوی چشمم به زمین خورد...

خودش را جمع کرده بودو جلوی چشمان مات و مبهوت من به خود می پیچید که، 

دست مهربان خادمی

 سمت پرنده آمد...

پرنده را برداشت و آرام در آغوشش جای داد

و با نوازش آرامش کرد.


مدتی بعد 

رو به من کرد ...

با لبخند مهربان و صمیمانه ای که روی لب هایش بود گفت :

زمان ما که الکی گذشت، ولی شما باید خدا را شکر کنید، در زمان شما فسق و فجور و گناه زیاد شده ، اما برکت و رحمت هم خیلی زیاد است...

بعد هم دست در جیبش کرد

و یک شکلات متبرک به سمتم دراز کرد و گفت

فلان قسمت از دعای امین الله را بخوان


کبوتر را برداشت و آرام از جلوی چشمم دور شد...

همین...


من دیگر گریه نمی کردم

فقط محو تماشا بودم...

همین...

====================================================


پ ن: جای دوستان خالی، مشهد بودم. نایب الزیاره همه کسایی که پیام داده بودن که کجایی و چرا نیستی؟ :)

پ ن 2: درباره این پست هم باید بگم یه کم مجبور شدم ظاهرش رو تغییر بدم که قابل خوندن بشه ، ولی بن مایه خاطره ای ک نوشتم دقیقا همین بود.

پ ن 3: راستی جناب میر محمد که نظر خصوصی داده بودین. از اشنایی با شما خوشوقتم. ولی متوجه نشدم دقیقا چه کمکی می تونم بکنم؟ بله من تا حدودی کار گرافیکی می کنم و الان هم یه کم تدریس هم می کنم، لطفا اگر سوالی دارین یه راه ارتباطی به من بدین چون از طریق ایمیل نمی تونم به سوالاتتون پاسخ بدم. به هر حال براتون ارزوی موفقیت می کنم. یاعلی...


یاعلی

یا زهرا

یا حسین 

کربلا... پیاده ... اربعین ... ایشالااااااااااااااااااااااااا...

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۲ ، ۰۰:۵۶
زینب ...

از همون اول که این جناب اقای سریال پهلوی شروع به پخش کرد، یه جورایی مشکوک بودش.

جماعت حزب الله هم که قربونشون برم سیییییییییییل انتقاداتشون رو ریختن رو سر این سریال که این چه سریالیه و حجاب رو بد نشون داده و اووووووووووووووووو...

مردم هم که دیگه جدی جدی از این همه پرخاشگری حزب اللهی های عزیز دل من خسته شدن!  دوباره شروع کردن به انتقاد های شدید و الحن که این چه وضعیه؟

 این سریال به این قشنگی ، داره بی حجاب شدن رو نشون می ده . شما آخوندا باز شروع کردین ؟ خودتون چه گلی به سر این مملکت زدین که حالا به این سریال گیر می دین؟

و خلاصه اینجوری بود که جماعت حزب الله بار دیگر تونستن با موج انتقادهای خودشون باعث استقبال مردم عامی از کلاه پهلوی بشن و آمار بازدید این سریال رو افزایش بدن ، دقیقا شبیه اتفاقی که در فیلم شاز "من مادر هستم " افتاد (جا داره از همه دوستان به شدت تاثیر گذار کمال تشکر را داشته باشم...) 


باقی تحلیل در ادامه مطلب اومده...


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۰۱ مهر ۹۲ ، ۲۲:۲۹
زینب ...

حاج اقا مجتهد تهرانی

روایت از امام رضا صلوات الله علیه منقول است که حضرت فرمودند: روزی زین العابدین صلوات الله علیه در مسجد الحرام در حال عبادت بودند که دیدند شخصی در حالی که طواف کعبه می‌کند بلند می‏گوید: 

اللهم انی اسئلک الصبر.

امام زین العابدین علیه السلام با دست مبارک زدند به شانه همین شخصی که طواف می‌کرد و فرمودند: با این دعا 
از خدا تقاضای بلا می کنی. ما سه نوع صبر داریم: صبر بر طاعت، صبر بر معصیت و صبر بر مصیبت. 


درخواست صبر، یعنی بلاهایی که سمت من می آید، تحملش را داشته باشم. معلوم می شود به سراغ خط بلا و مصیبت رفته‏ای و در آن خط داری کار می کنی و می‏خواهی پاد زهرش را به‏دست بیاوری که کمتر تحت فشار باشی. 

حضرت به او فرمودند: تو از خدا بلا می خواهی که می گویی: اللهم انی اسئلک الصبر. 

بجای این دعا بگو: اللهم انی اسئلک العافیهٔ و الشکر علی العافیهٔ . خدایا من از تو عافیت می‏خواهم . 

دقیقا ضد بلاء است این دعا و حتی توفیق شکر گذاری را هم درخواست می‏کنی. هم عافیت بده، هم توفیق 
شکرگزاری که به خاطر این عافیتی که به من دادی شکر هم بکنم. حضرت به آن شخص می‏فرمایند این را از خدا بخواه. روایت مفصل است. 

در ذیلش حضرت این جمله را فرمودند:سپاسگزاری از عافیتی که خدا داده، بهتر است از صبری که نسبت به بلاء 
داده است. زیرا در مورد بلا چاره نداری. بلاء آمده، چکار می خواهی بکنی؟ صبردر بلا ارزش زیادی ندارد. به همان مقداری که جزع و فزع نکنی ارزش دارد. اما جایی که خدا به تو عافیت داده، شکرش با اختیار خود تو است و فشاری هم بر تو نیست. ارزش این شکر، از ارزش آن صبر خیلی بیشتر است.

انسان باید نحوه دعا کردن را هم از اولیاء خدا بیاموزد. ما نمی فهمیم که چگونه دعا کنیم. اولیاء خدا ما را از نظر ایمان، ارزیابی می کنند، بعد به ما یاد می‏دهند چگونه دعا کنیم. حضرت به آن شخص فرمودند: تو کجا و صبر بر بلا  کجا! برو از خدا عافیت بخواه. بعد هم بر آن عافیتی که به تو داده است شکر کن که این شکر موجب افزونی عافیت هم می شود.
امام رضا

همیشه از حرمت، بوی سیب می آید
صدای بال ملائک، عجیب می آید!

سلام! ضامن آهو، دل شکسته من
به پای بوس نگاهت، غریب می آید

نگاه زخمیِ تو، تا بقیع بارانی است
مگر ز سمت مدینه، طبیب می آید؟!..

به پای در دلت، ای غریبه تنها
علی(ع) ز سمت نجف، عنقریب می آید

طلای گنبد تو، وعده گاه کفترهاست.
کبوتر دل من، بی شکیب می آید

برات گشته به قلبم مُراد خواهی داد
چرا که ناله «امّن یُجیب» می آید.

شعر از "خدیجه پنجی"
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۲ ، ۰۱:۳۸
زینب ...

می گن یه روز ، ﺩﻭ تا ﻭﻫﺎﺑﯽ ﻣﻮﻗﻊ ﺳﻮﺍﺭﺷﺪﻥ ﺑﻪ ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎ ﻣﺘﻮﺟﻪ می شن
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺴﺎﻓﺮﺍ ﺷﯿﻌﻪ ﺳﺖ . . .
تصمیم می گیرن ﮐﻪ شیعه رو ﺍﺫﯾﺘﺶ ﮐﻨﻦ؛
ﺍﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﺩﻭﻣﯽ ﮔﻔﺖ:
ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺗﻌﻄﯿﻼﺕ ﺑﺮﻡ ﻟﺒﻨﺎﻥ؛ ﺍﻣﺎ ﺷﻨﯿﺪﻡ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺷﯿﻌﻪ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﻪ؛اه اه اه نرفتم .
ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﺷﻨﺎﺳﻨﺎﻣﻪ ﺑﺤﺮﯾﻨﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺷﺪ ﺍﻣﺎ
قبول نکردم ؛ ﭼﻮﻥ ﺍﮐﺜﺮﯾﺖ ﺷﯿﻌﻪ ﻫﺴﺘﻦ . . .
ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺮﻡ ﻋﺮﺍﻕ ﺷﻨﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﻋﺮﺍﻕ ﻫﻢ ﭘﺮﺍﺯﺷﯿﻌﻪ
ﺍﺳﺖ؛
ﺭﻓﯿﻘﺶ ﮔﻔﺖ:ﺧﺐ ﭼﺮﺍ ﻧﺮﻓﺘﯽ ﺍﺭﻭﭘﺎ؟؟ ﮔﻔﺖ:
ﺍﻭﻧﺠﺎﻫﻢ ﺗﺸﯿﻊ ﻣﻨﺘﺸﺮ ﺷﺪﻩ ﺗﻮ ﺧﯿﺎﺑﻮﻧﺎ؛
ﻫﺮﺟﺎ ﺑﺮﯼ
ﺑﻬﺸﻮﻥ ﺑﺮﻣﯿﺨﻮﺭﯼ. . .
ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩﻥ ﺗﺎ ﺧﺸﻢ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﺎﻓﺮ ﺷﯿﻌﻪ ﺭﻭ ﺩﺭ
ﺑﯿﺎﺭﻥ؛
ﻣﺴﺎﻓﺮ ﺷﯿﻌﻪ ﻫﻢ ﺑﺎ ﮐﻤﺎﻝ ﺧﻮﻧﺴﺮﺩﯼ ﺑﺸﻮﻥ ﺭﻭ
ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﭼﺮﺍ ﺑﻪ ﺟﻬﻨﻢ ﺳﻔﺮ ﻧﻤﯿﮑﻨﯽ؟ ﺷﻨﯿﺪﻡ ﺍﻭﻧﺠﺎ
ﺗﻨﻬﺎ جایی هست ﮐﻪ ﺷﯿﻌﻪ ﻧﺪﺍﺭه !!!


دوستان عزیزم ، این روزا برای پیروزی امت اسلام دعا کنید!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۲ ، ۱۶:۴۸
زینب ...

قبل نوشت : این پست رو به دو دلیل گذاشتم ، یک، ثبت خاطرات و دو، یادآوری این موضوع به خودم و همه دوستای مخاطبم که گاهی برای خوشحال شدن اصلا نیاز نیست برنامه خاصی داشته باشی یا کلی فک کنی و خرج کنی، و... گاهی محبت به آدمای اطرافت قشنگ ترین اتفاق زندگیت میشه...




سه شنبه 12 شهریور... روز انتخاب واحد ما دانشجوهای فنی :)

مصادف با تولد فاطمه یکی از بچه های دانشکده صنایع و دوست جون جونیمون :)

از یک شنبه که چنان سرگرم کارآموزی و کارم و انتخاب واحد های مناسب و مهمونی و... بودییییییییییییم که اصلا نتونستم برنامه درست درمونی برای تولد فاطمه بریزم، 

البته خیلی تو فکرش بودم و دنبال یه ایده خوب میگشتم و جذاب ولی 

اصولا ایده هام یه کم دست نیافتنی به نظر می رسید


دیگه اینجوری بود که هر وقت یادش میوفتادم می گفتم حالا یه کاریش میکنیم ، 

....

 

۱۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۲ ، ۱۶:۲۵
زینب ...

بچه ام کوچولو بود، از من بیسکویت خواست.گفتم: امروز می خرم.
وقتی به خانه برگشتم ……
فراموش کرده بودم. بچه دوید جلو و پرسید: بابا بیسکویت کو؟
گفتم: یادم رفت!!!
بچه تازه به زبان آمده بود، گفت: بابا بَده، بابا بَده.
بچه را بغل کردم و گفتم: باباجان! دوستت دارم.
گفت: بیسکویت کو؟
دانستم که دوستی بدون عمل را بچه سه ساله هم قبول ندارد...


تو خود حدیث مفصل بخوان ...


پ ن : کم کم دیگه از این پستهای کپی شده در میام ایشالا... فقط چون قشنگ بود گذاشتمش

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۲ ، ۱۴:۵۰
زینب ...

بازم خدا هست


یا الله...

ادرکنی...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۲ ، ۲۳:۵۴
زینب ...

به نام خدا...


الان دیروزه!

توی شرکت نشسته ایم...

اتاق ما سه تا میز کار و سه تا کارمند داره که توش کار می کنند. روی میز همکاری که پشت سر من هست یه تلفنه که کارهای عجیب غریبی!!! ازش بر میاد.

خلاصه ...

نزدیک های ظهر که میشه یکی از همکارهای آقا اتاق رو ترک می کنن تا خانومهای شرکت بیان تو اتاق ما تا ناهار بخوریم.

چند تا از خانومها صندلی های خودشون رو میارن تو اتاق و غذایی که تو ظرف یه بار مصرف ریخته شده رو برمیدارن و شروع می کنیم به حرف زدن و خوردن...

...

ساعت تقریبا نزدیکای یک ظهره ...

و تلفن معروف اتاق ما !!!! که گفتم کلا موجود عجیبی هستش ، شروع می کنه به اذان گفتن ...

اللللللللللللللللللللله اکبر و اللللللللللللللهههههههههههه اکبر........

الللللللل----------------


که یه دفعه یکی از همکارام که کنار دستم نشسته گوشی رو برمیداره و دوباره می زاره سر جاش.

و دوست تلفن من !!! خاموش می شه و دیگه صداش در نمیاد 

.

.

.

اذان ...

نوستالوژی کوچه ها و خیابون های زمان بچگی من ...

صدایی که حتی اگر بهش توجه نمی کردیم و نمی رفتیم نمازمون رو بخونیم

اما حداقل ش این بود که برای لحظه ای احساس آرامش همه وجودمون رو پر می کرد

و خدایی که سر وقت صدای بنده های مهربونش می زد

که 

حیِّ  ...

حیِّ علی خیر العمل...

اذان، یکی از مهم ترین و بزرگ ترین شعائر الهی که در بین مسلمانها هیچ وقت نمی میره

و چه پاداش هایی که برای موذن ذکر نشده در دین مهربانی ما ...

اما انگار 

این تکنولوژی ، گرچه خوبی هایی داشته .

اما الحق که کمر به قتل بعضی از ارزش های انسانی ما بسته.

اصلا اذانی که موذن بالای سرش نباشه همین می شه دیگه

اذان تکنولوژِیک 

...وقتی مزاحم ناهار من می شه ،

خاموشش می کنم

یا کانال عوض میکنم

اصلا انگار نه انگار که قراره این اذان یه تلنگر باشه برای من و تویی که درگیر کار و زندگیمون شدیم و از خالق دور افتادیم .

اصلا انگار نه انگاره که قراره این اذان بساط غفلت من و تو رو بهم بزنه و مزاحم روزمرگی های ما بشه...

اصلا انگار نه انگار...

اصولا اذان های تقلبی توان تغییر در انسان را ندارن...

حداقل نه آنگونه که ورژن زنده اش دارد...

چون اراده ای ندارن

خلوصی ندارن

با یک دکمه روشن می شن

و با یک دکمه خاموش

...

شهید اوینی

دیروز ...

داشتم فکر میکردم، 

اگر من پسر بودم

حتما در شرکتمان اذان می گفتم

اذان واقعی...

اذان
۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۲ ، ۲۱:۰۵
زینب ...