ما عاقلانه تصمیم میگیریم و عاشقانه عمل می کنیم
دیروز... 6 مرداد 92 وسطای ماه مبارک رمضان
ساعت 3 بعد از ظهر بود که از شدت بی آبی و گرسنگی!!!! روی تختم ولو شده بودم و چشمام باز نمی شد.
که تلفنم شروع کرد به زنگ زدن... تلفن رو جواب دادم ، الهام بود. مونده بودم با من چیکار داره که زنگ زده؟
که یهو گفت زینب، خانوم **** یه دونه کارت برات از دفتر نهاد گرفته برای دیدار امروز آقا با تشکل های دانشجویی!!!!!!!!!!!!!!
خشاباداااااااااااااااااااااا...
من ؟ کارت ؟ آقا ؟ دیدار ؟ امروز ؟ تخت خواب؟
یعنی انگار که یه دست جوجه کباب زده باشم بر بدن، برق از سرم پرید و سر حال شدم.
البته این اولین بار نبود که میرفتم بیت رهبری. یه بار دیگه هم سر اربعین امام حسین علیه السلام رفته بودم. اما اون سری آقا فقط یه گوشه نشسته بودن و خیلی هم دیده نمی شدن. در ضمن حرف هم اصلا نزدن.
با الهام هماهنگ کردم و راه افتادم سمت خیابان پاستور... بیت رهبری... حسینیه جماران.
کیف و گوشی رو تحویل دادیم و وارد حسینیه شدیم. بعضیا شخصا برای آقا نامه نوشته بودن و دم در تحویل انتظامات می دادن.
حال وهوای حسینیه پر شده بود از شور و شوق دانشجوهای تشکل های مختلف. همه جور آدمی دیده میشد.صدای زیبای مداحی امام زمان عج تمام فضای حسینیه رو پر کرده بود. خبرنگار باشگاه خبرنگاران جوان دنبال سوژه میگشت تا مصاحبه بگیره. سالن نسبتا کوچیک حسینیه با بیش از 5 تا دوربین گنده فیلم برداری میشد و دو سه نفر عکاس هم عکس میگرفتن.
از دیدن عکاس حسینیه خیلی ذوق کردم. همیشه وقتی به سایت آقا سر میزدم از قسمت تصاویرش استفاده می کردم و دعا به جون عکاسش می کردم. کلا تو دلم خیلی باهاش دوست شده بودم.
البته ما خانوما خیلی استرس نداشتیم. نه به خاطر فیلم و نه عکس. آخه می دونستیم که اینجا رسم نیست عکس و فیلم ناموس مردم پخش بشه. حتی عکس خواهران تو سایت آقا هم گذاشته نمیشه یعنی میشه ولی فقط خوباش گذاشته میشه. و این باعث می شد زیر اون همه فیلم برداری هر جلف بازی که میخواستیم در بیاریم !!!!
مداح حسینیه بعد از اینکه مداحیش تموم شد اشاره کرد که شعری که بعد از ورود اقا باید خونده بشه رو تمرین کنیم. و شروع کردیم.
ایشون میخوندن ما هم پشت سرشون...
سرزده از مشرق جان نور قرآن ، نور توحید تا ظهور دولت یار در دل ماست شوق و امید
ای زمین سرشار نورت - ای زمان گرم از حضورت قلب هستی بیقرار ِ - مژده صبح حضورت
.
.
.
شعر دو تیکه بود. شیش هفت بیت اولش و فقط میخوندیم. اما قسمت دوم همراه با سینه زنی بود،که حال و هوای شعرو یهو عوض میکرد و می رفت تو فضای روضه، که من خیلی دوست داشتم.
خانه جان شعله ور شد از غم جانکاه مولا راه شیعه تا همیشه را عزت راه مولا
کوفه امشب بیقرار و - چشم هستی لاله گون شد ناله کن محراب مسجد - فرق مولا غرق خون شد
.
.
.
ای پسر فاطمه ... منتظر تو هستیم...
خلاصه همین جوری همه در حال تدارک مراسم بودن که یهو همه جمعیت پا شد و شروع کرد به شعار دادن.
صلی علی محمد ... رهبر ما خوش آمد...
همه با شور خاصی داد میزدن. با اینکه تقریبا جلوی سالن بودیم هیچی نمیدیدیم.
اما انگار اقا وارد شده بودن. همه که نشستن اقا رو دیدم! روی صندلی مخصوصشون نشسته بودن. مسئولین هم اون گوشه حسینیه بودن . که از بینشون اقای دکتر عین اللهی و وزیر علوم رو تونستم تشخیص بدم.
می دونید چیه ! اصلا اصرار ندارم اون هیبت همراه با محبتی که تو چهره امام خامنه ای دیده می شد رو براتون توضیح بدم. همه ساکت بودن و فقط به آقا نگاه می کردن.هر حرکت کوچیک ایشون حواس همه رو جمع میکرد. نمیدونم کلمه ای برای توضیحش ندارم....
ایشون فوق العاده ان. لبخند روی لباشون... از ته دل براشون آرزوی سلامتی کردم.
شاید اگر مصر هم یکی مثل شما رو داشت آقا جان ! الان اینقدر وضعش دلخراش نبود. خدایا شکرت...
مجری رفت پشت تریبون و از اقا اجازه خواست که شروع کنه.
آقا از پشت میکروفون گفتن : بله ، حتما ، ما درخدمت شما هستیم.
دوتا از بچه ها که پشتم نشسته بودن تا صدای آقا رو شنیدن از شدت ذوق یه جیغ کوتاه کشیدن ، که وااااااای چه قدر ایشون دوست داشتنی هستن... معلوم بود دفعه اولشونه ایشون رو از نزدیک میدیدن.
نماینده تشکل ها ، دونه دونه می رفتن پشت تریبون . نقاط قوت وضعفشون رو میگفتن. انتقاد میکردن.به چالش میکشیدن. تعریف میکردن . ملایم بودن .خشن بودن...
همه حرفی زده شد. هر کسی انتقادی میکرد. آقا هم خیلی جدی نت برمی داشتن. به بعضی حرف ها میخندیدن،به بعضیا با جدیت گوش میدادن...
مجری که پایین پای تریبون نشسته بود ،وقت نماینده ها که تموم میشد شروع میکرد به سیخونک زدن به پای طرف، که یالا تمومش کن. اصلا متوجه نبود جلوی رهبر انقلاب نشسته. اونقدر شیطونی کرد که نگو...
به قول زینب کشت خودشو از بس شیرین زبونی کرد جلوی آقا، آقا هم به کاراش می خندید و ما هم... بد هم نبود البته. نمکی بود برای مجلس.
هر نماینده که حرفش تموم میشد . میرفت پیش آقا و باهاش در حد 30 ثانیه خصوصی صحبت میکرد. بعضی ها دست اقا رو می بوسیدن... بعضیا طرح های خودشون رو مستقیما به دست آقا می دادن.اکثرا هم چفیه اقا رو میگرفتن که دیگه وسطش صدای مسئولان در اومد که اینقدر چفیه اقارو نگیرین... تو تصویر برداری به مشکل بر میخوریم...
حرفای آقا اما... بوی امید می داد.
بوی تلاش و جدیت.
میگفتن دانشجو باید جوینده دانش باشه.
ایشون خیلی صریح گفتن آرمان های امام بدون نیروی جوانی شما جوانان به هیچ جا نخواهد رسید
از منطق گفتن، و اینکه برای انتقاد نباید از خشونت و شدت استفاده کرد.
فضای دانشجویی باید آرام باشه.
می گفتن بحث کنید ، بحث خوبه... اما مثل طلبه ها بحث کنید، که هنگام مباحثه شده با کتاب تو سر هم بزن و هم رو تیکه پاره کنن ( عین صحبت خودشون بود) اما بعد از مباحثه با می رن با هم آب گوشتشون رو میخورن...
یه لحظه حس کردم آقا چه قدر ناراحتن. اونجا که در جواب رسیدگی به جنایت سران فتنه 88 شروع به شکایت کردن. می گفتن خود اقایون رسما اعتراف کردن تقلبی درکار نبوده. پس چرا اینکارو با مردم کردن؟ اگر مردم مثل بعضی کشورهای الان به جان هم میفتادند چی میشد؟ اگر خدا کمک نمی کرد این قضیه جمع نمی شد. چرا این اقایان به اصطلاح ، نا نجیب جوابی برای اعمالشون نمی دن؟ ما بارها پرسیدیم! نه فقط در مجامعه عمومی ، بلکه در جمع هایی که میتونستن جواب بدن! اما پاسخی نمی دن...
چه قدر حرفها از ایشون در خاطرم هست. با اینکه گشنه بودم و خسته شده بودم اما صداشون رو خوب میشنیدم.
اصلا صدای آقا راحت به گوش و دل میشینه.
به قول زینب که تمام مدت جلسه دیوانه کرده بود منو :
کاش ما هم دختر اقا بودیم
کاش حداقل نوه اش بودیم
دیگه عروس اقا که میتونستیم بشیم!!!!!
همسایشون!
نگهبان؟
خادم؟
...
..
.
بعد هم نماز مغرب و عشا پشت سر امام خامنه ای... که واقعا صفایی داشت...
و بعد هم افطار.
ایشالا که دفعه اخر نباشد این دیدار من و آقا...
ایشالا نماینده بشم و برم پشت اون تریبون...
با خودشون حرف بزنم.
و بعد هم برم پیششون.
و ازشون التماس دعا بخوام.
و بگم اقا ! تورو به خدا برای من دعا کنید...
آقا ما پشت شما و آرمان های اماممون میایستیم.
ما از اوناش نیستیم ...