حدیث نفس

امام صادق علیه السلام : دل به نوشتن آرام می گیرد.

حدیث نفس

امام صادق علیه السلام : دل به نوشتن آرام می گیرد.

حدیث نفس

بسم الله الرحمن الرحیم
مدت های خیلی زیادی پیش، قصد کرده بودم این بلاگ رو به یه سمت و سوی خاص ببرم و براش یه عنوان تعیین کنم.عنوانی که بتوان در آن قدم زد و عمیق شد.تا اینکه همان مدت ها پیش! یکی از دوستان پیشنهاد کرد نقد کتاب هایی رو که میخونم بنویسم.تا هم خوانده هایم ثبت بشود و هم قلمم محکم تر.خوب برای آدم کتاب خونی مثل من این موضوع خیلی خوبی بود و خودم هم خیلی خیلی پسندیدمش.اما خوب ! امان از امتحان و درس و ...
البته خوب زغال خوب هم بی تاثیر نبوده :-)
تا اینکه بالاخره تعطیلات پیش آمده مناسبت خوبی شد برای آنکه یک یا علی بگوییم و شروع کنیم به نوشتن. جدی نوشتن و مستمر نوشتن. ان شا الله...
--------------------------------------
دانشجوی کامپیوتر هستم. برای خودم یه دنیای قشنگ دارم و توش زندگی می کنم.
و مطالب این وبلاگ هم گوشه ای از دنیای منه...

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رسوم قدیمی» ثبت شده است

به نام خدا


" حتی کمرنگ ترین نوشته ها نیز ، از قوی ترین حافظه ها قوی تر است "


خیلی وقت بود دلم میخواست این مطلب رو مستند کنم، تا پسفردا که رفتم به دیار باقی و بچه ام(!!!!!) گذرش به وبلاگ من خورد ، با خوندن این مطلب این جرقه در ذهنش ایجاد بشه که این سنت حسنه رو باید زنده نگه داره.


شهری که من در اون متولد شدم

یک سنت قشنگ دارد...

برای عید فطر

سر زندگان به مردگان ! ...

این سنت در کاشان همیشه رسم بوده وهست.

روزهای عید فطر هیچ جا به اندازه قبرستان های شهر شلوغ نمیشه.


ما هم با اینکه تهران هستیم اما عید فطر ! حتما باید بریم کاشان.

پدرم اصرار زیادی روی این موضوع داره

.

.

.

ما دوتا مقبره خانوادگی داریم که هر سال به اون سر میزنیم

یکی شاهزاده ابراهیم، که خانواده مادریم اونجا هستن

و یکی هم امامزاده حبیب موسی ، که خانواده پدریم اونجا هستن...


سر زدن به مردگان ، گرچه اسم خبیث و ترسناکی داره ، اما رسم جالبیه ، که حتی یه دختر امروزی مثل من هم ازش خوشش میاد.

-  وقتی برای دیدن تمام اعضای فامیلت نیاز نیست یه مهمونی خیلی بزرگ بگیری،

کافیه بری کنار مقبره مادر بزرگت تا همه رو ببینی

-  یا نیازی نیست کلی خرج کنی، به مقبره که میرسی هر کسی یه بسته شیرینی یا شکلات یا یه ظرف میوه آورده و تارف میکنه و همه به اندازه کافی ازشون پذیرایی میشه.

-  روزی که گرچه توی قبرستونی !!! اما به برکت اون عید ! صدای خنده و سلام احوال پرسیت گوش فلک رو کر می کنه

-  روزی که اگر آدم باهوش وحواسی نباشی ، حتی شاید یادت بره یه فاتحه بخونی ... اما مهم اینه که یاد عزیزان از دنیا رفته ات رو زنده می کنی

-  مخصوصا اگر مثل من، مقبره اجدادت کنار امامزاده هم باشه، یه روز همراه با زیارت هم خواهی داشت.


درسته که دارم کشش میدم ، و از اصل متنم دور میشم، اما واقعا شاید لازمه یه کم بیشتر مقدمه بگم :


شاهزاده ابراهیم :


پدر بزرگ ، مادر بزرگ (فرشته زندگی من) ، پسر دختر داییم ( که 1.5 سالش بود که فوت کرد) ، و عمه های مادرم اونجا خاک هستند.و ما هر سال بهشون سر می زنیم...

- سید بزرگواری که سرایدار اونجا هستن.

- سردر این بنای زیبا، که تمثالی از حضرت علی علیه السلام و یک شیر بزرگ است...

- حوضی که وسط بنا قرار داره و ماهی های قرمز و توپولویی که سالهاست تو این حوض دارن زندگی میکنن...

یادمه همیشه ازاینکه توش نیوفتم میترسیدم

- شربت های آبلیمو

- ظهرهای عاشورا و دسته کشی هیئت ها ...

و تمام خاطراتی از زندگی من ،که با این قبرستان زیبا و دوست داشتنی گره خورده.

یادش به خیر قبل از اینکه مادر بزرگم فوت کنه، عیدها که می رفتیم" شازده براهیم" چشممون به دستای مامان بزرگ بود و ساندویچ های نون و پنیر و سیب زمینی ش...

مزه لقمه لقمه محبت های مادر بزرگم ، هنوز هم زیر زبونمه...


امامزاده حبیب بن موسی :


مزار پدر بزرگم ، دو عموی شهیدم ، و خانواده پدریم

مزار شاه عباس اول!!!!


مزار خانوادگی آیت الله یثربی ( از علمای معروف شهر کاشان)

با اینکه خیلی اینجا سر نمی زنم،

 با اینکه خاطره چندان پر رنگی از اینجا ندارم ، یعنی خاطراتم قد نمی ده به اینجا!!!

و با اینکه شاید خودمم باورم نشه!

ولی شاید اینجا یکی از نقطه عطف های زندگی بوده باشه.

روزی که عمو حسینم دستمو گرفت تا نقطه نقطه فضای امامزاده رو که فضای کمی هم نیست نشونم بده.

شاید اون روز روزی بود که احساس کردم بعضی قبرها هنوز هم زنده هستند...

و بعضی هاشون از من زنده ترند...


و من دارم به نقطه عطف متن خودم نزدیک میشم....


توی یکی از پستو های امامزاده.

در حاشیه قبرستان

دری هست

که بالای اون پرچم سبزی انداختن

حتی جاکفشی هاشم سبزه

کلی پله که می ری پایین.

یه عالمه قبر...

و یه پستوی دیگه

و فضای جدید

فضایی وسط یکی از زیرزمینهای قبرستان...

که در اون عطر زندگی به مشام میرسه

مزار شیخ محمد پشت مشهدی

فضایی که نه تنها رنگش سبزه

بلکه نفسهاشم سبزه

و یک قبر نسبتا ساده

مقبره یک سید بزرگوار

از نسل امام سجاد

کسی که هیچ چیز ازش نمی دونم

و دقیقا نمی دونم چیکاره بوده و چرا اینقدر هوای مزارش عزت و شرف داره

فقط میدونم یه عالم بزرگواره

که درکنارش میشه نفس!!! کشید

و از همه اونچیزایی که بهش وابسته ای دور شد

از همه حاجت هایی که کنار بزرگان و یا سر نماز حتی!! به یادشون میوفتی

از کارای خوب و بدی که کردی

از آدمهایی که دم در منتظرت هستن

از ضربان قلبت که تند تند میزنه

...

و یه حس آرامش

علامه سید محمد تقی پشت مشهدی

یک قبر غریب و دور

همراه حسی قریب و زندگی بخش

سید ...

شما یکی از نقاط عطف زندگی من هستی.

شما یکی از لحظه های زندگی من هستین که در اون یاد گرفتم میشه جاودانه بود. 

می شه حتی بعد از مگر هم در گوشه دنج و آرام به زندگی ادامه داد.

....

شمایی که نمی شناسمتان ، اما همین که نسبتان به امام سجاد میرسد برایم کافی است

شمایی که پس از مرگت از من زنده تری،شمایی زندگی می بخشی...

و امید

شمایی که بدون هیچ دلیلی در کنارتان احساس آرامش میکنم

...

من هر سال عید فطر به این امامزاده حبیب بن موسی میایم

تا

شما را زیارت کنم

و از وقتی شما را زیارت کرده ام

بیشتر به این رسم کهن علاقه مند شده ام...



۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۲ ، ۱۵:۳۷
زینب ...