حدیث نفس

امام صادق علیه السلام : دل به نوشتن آرام می گیرد.

حدیث نفس

امام صادق علیه السلام : دل به نوشتن آرام می گیرد.

حدیث نفس

بسم الله الرحمن الرحیم
مدت های خیلی زیادی پیش، قصد کرده بودم این بلاگ رو به یه سمت و سوی خاص ببرم و براش یه عنوان تعیین کنم.عنوانی که بتوان در آن قدم زد و عمیق شد.تا اینکه همان مدت ها پیش! یکی از دوستان پیشنهاد کرد نقد کتاب هایی رو که میخونم بنویسم.تا هم خوانده هایم ثبت بشود و هم قلمم محکم تر.خوب برای آدم کتاب خونی مثل من این موضوع خیلی خوبی بود و خودم هم خیلی خیلی پسندیدمش.اما خوب ! امان از امتحان و درس و ...
البته خوب زغال خوب هم بی تاثیر نبوده :-)
تا اینکه بالاخره تعطیلات پیش آمده مناسبت خوبی شد برای آنکه یک یا علی بگوییم و شروع کنیم به نوشتن. جدی نوشتن و مستمر نوشتن. ان شا الله...
--------------------------------------
دانشجوی کامپیوتر هستم. برای خودم یه دنیای قشنگ دارم و توش زندگی می کنم.
و مطالب این وبلاگ هم گوشه ای از دنیای منه...

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غروب» ثبت شده است




دریافت
مدت زمان: 4 دقیقه 15 ثانیه 


متن شعر:

با اشک‌هاش دفتر خود را نمور کرد 
ذهنش ز روضه‌های مجسم عبور کرد
در خود تمام مرثیه‌ها را مرور کرد
شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد

احساس کرد از همه عالم جدا شده‌ست
در بیت‌هاش مجلس ماتم به پا شده‌ست

در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت
وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت
وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت
مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت

باز این چه شورش است که در جان واژه‌ها‌ست
شاعر شکست‌خورده طوفان واژه‌ها‌ست

بی‌اختیار شد قلمش را رها گذاشت
دستی ز غیب قافیه را کربلا گذاشت
یک بیت بعد، واژه لب‌تشنه را گذاشت
تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت


حس کرد پا به پاش جهان گریه می‌کند
دارد غروب فرشچیان گریه می‌کند

با این زبان چگونه بگویم چه‌ها کشید
بر روی خاک و خون بدنی را رها کشید
او را چنان فنای خدا بی‌ریا کشید
حتی براش جای کفن بوریا کشید

در خون کشید قافیه‌ها را، حروف را
از بس که گریه کرد تمام لهوف را

اما در اوج روضه کم آورد و رنگ باخت
بالا گرفت کار و سپس آسمان گداخت
این بند را جدای همه روی نیزه ساخت
"خورشید سر بریده غروبی نمی‌شناخت


بر اوج نیزه گرم طلوعی دوباره بود"
او کهکشان روشن هفده ستاره بود

خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن...
پیشانی‌اش پر از عرق سرد و بعد از آن...
خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن...
شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن...

در خلسه‌ای عمیق خودش بود و هیچ کس
شاعر کنار دفترش افتاد از نفس...

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۲ ، ۲۲:۳۳
زینب ...